پستچی نیوز- به سختی تن به گفتگو می دهند ؛ گاهی هم فکر می کنند وارد حوزه ی استحفاظی شان شده ای و در چشم به هم زدنی به تو حمله می کنند و اگر دور نشوی به برخورد فیزیکی هم می انجامد. گاهی انفرادی کار می کنند گاهی هم گروهی. گروهی ها سردسته هم دارند . مکان هم دارند.
هر چه هوا تاریک تر می شود شهر زشتی اش بیشتر نمایان می شود. حضور زنان تن فروش و مردانی که به هر دلیل مشتری آن ها محسوب می شوند. مردانی که اکثرا متاهل هم هستند و با پرداخت مبلغی دنبال لذت های زود گذر اینچنینی اند
اکثرا حاضر نیستند کلمه ای بگویند . بعضی ها انکار می کنند و بعضی های دیگربا لبخند دست به سرت می کنند و از تو می خواهند که مزاحم شان نشوی
سارا اما حاضر به گفتگو می شود فقط به این دلیل که می گوید خسته است و دلش می خواهد بمیرد تا دیگر ادامه ندهد
می گوید نرخ مان ۲۰۰ تومان است اما بعضی از ماها به ۳۰ تومن هم رضایت می دهند تا از گرسنگی نمیرند و پول یک وعده موادشان تامین شود
در حالی که اشک جاری شده روی صورتش را با گوشه ی آستین مانتویش پاک می کند می گوید: این کار خطرات فراوانی دارد. گاهی یکی از ماها را سوار می کنند بعد چند نفر دسته جمعی به او تجاوز می کنند . حتی گاهی پولی را که می دهند با چاقو از ما پس می گیرند و خارج از شهر از ماشین پرت مان می کنند بیرون
بغضش می ترکد و می گوید تهش هیچ چیز برای ما نمی ماند. کرایه خانه و خورد و خوراک و لباسی که مجبوریم بخریم و بپوشیم تا بیشتر به چشم بیاییم
آن طرف تر زنی سرش را جلو برده و با راننده در حال چانه زدن است . سوار می شود . ده قدم جلوتر پیاده می شود . سارا میگوید سر قیمت با هم به توافق نرسیده اند حتما. او را می شناسم نامش سهیلاست و از همه ی ما بزرگتر است
از او می پرسم چند سال داری می گوید ۲۳ سال و سه سال است که در این کارم.
همین حین یک خودروی گران قیمت زیر پای ما ترمز می کند جوان کنار راننده می گوید اهل گروپ هستید. خودم را می کشم کنار. سارا به گفتگو می پردازد . سوار نمی شود فقط شماره می گیرد. از او می پرسم چه شد . گفت باید با یکی از دوستانم برویم پیش شان.
به سارا می گویم فکر می کنی تا کی می توانی ادامه بدهی می گوید اگر کار و زندگی خوبی مثل بقیه داشتم که به این کار نمی افتادم . اوایل هر جا که برای کار می رفتم کارفرما یکی از پیش شرط هایش برقراری رابطه بود آن هم مفت و مجانی فقط در مقابل همان حقوق بخور و نمیری که می دادند. یک ازدواج اجباری و طلاق پشت سرش و وضعیت بد اقتصادی خانواده ام …..
خودوری دیگری زیر پایمان نگه می دارد از او خداحافطی می کنم و سریع خودم را به پیاده رو می رسانم هرچند در پیاده رو هم از دست خودروهایی که رد می شوند در امان نیستی اما حداقل با آن هایی که کنار خیابان ایستاده اند اشتباه گرفته نمی شوی
به ایستگاه مترو می رسم و همچنان ذهنم درگیر گریه های ساراست. و یک سوال اساسی دیگر که اگر تقاضایی در جامعه با این وفور و بی بندوباری وهرزگیو آشکارا وجود نداشته باشد آیا زنانی با این حجم وسیع به تن فروشی می پردازند و سوال اساسی دیگر چرا تقاضا در جامعه ی مذهبی و دینی با فرهنگی متمایز از کشورهای دیگرکه با این قضایا راحت تر برخورد می کنند رو به افزایش است!؟
اگر مشکلات اقتصادی را عدم میل و اقبال جوانان به ازدواج بدانیم و این اتفاق را دلیل اصلی حضورشان درخیابان ها برای ارتباط با زنان تن فروش پس وجود این همه مرد متاهل که ممکن است با نیم ساعت خوشگذرانی بیماری خطرناکی مثل ایدز را به همسران شان هدیه بدهند برای چیست
این گزارش ادامه دارد…