پستچی نیوز– دختر جوان که سر تا پا لباس مشکی پوشیده بود سراسیمه دوید و وارد اتوبوس در حال حرکت شد از آن جایی که لباس مشکی برای زنان سرزمینم تابستان و زمستان ندارد و تقریبا رنگ یک دست و مورد علاقه ی همه است توجه ام را به خود جلب نکرد. هنوز اتوبوس از پایانه خارج نشده بود که کامل برگشت سمت من و گفت میخواهم به کمیسیون پزشکی در شهرک غرب بروم می دانید آدرسش کجاست گفتم نه . گفت : خانم هجده روز است که پدرم را در بیمارستان …. کشته اند و من دنبال کارش این طرف آن طرف می دوم
متاثر شدم و گفتم چرا کشته اند چه کسی کشته !؟ انگار منتظر همین لحظه باشد تا سفره ی دلش را برای کسی باز کند با لحن بغض آلودی گفت : پدرم هجده روز پیش دچار سردرد شد و وقتی او را پیش پزشک بردیم گفت برای این که بفهمیم دلیل سردردش چیست باید او را چند روز در بیمارستان دولتی …. بستری کنیم تا آزمایش های لازم را از او بعمل بیاوریم و بعد ازاعلام نتایج آزمایش در صورت لزوم او را به بیمارستان خصوصی منتقل می کنیم
دخترجوان در حالی که تند تند و بدون هیچ مکثی صحبت می کرد ادامه داد : دو سه روزی می شد که پدرم را بستری کرده بودیم و عصر پنج شنبه ، من مثل هر روز کنارش بودم . غذایش را خورد . همه ی کارهایش را خودش بدون کمک من انجام داد و من به خانه برگشتم تا صبح دوباره برگردم پیشش که صبح ناگهان از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند پدرت ساعت ۵ صبح فوت کرده است
دختر در حالی که اشک هایش را با گوشه ی آستین مانتویش پاک می کرد گفت : با شوک عجیبی خودمان را به بیمارستان رساندیم دکترش هم آمده بود و همش می گفت مریض من هیچ مشکل خاصی نداشت که منجر به فوتش شود او را فقط برای چکاپ آورده بودم اینجا . می گفت بعد از این که اعلام کردیم پدرمان را به پزشکی قانونی می بریم تا علت مرگش مشخص شود کادر بیمارستان گفتند اگر پدرتان را به پزشکی قانونی ببرید چند روزی معطل می شوید بهتر است این کار را نکنید که من گفتم حالا که پدرم مرده دیگر چه فرقی می کند کی دفنش کنیم امروز یا چند روز دیگر
دختر جوان مکث کوتاهی کرد و ادامه داد در گزارش پزشکی قانونی آمده است که تزریق داروی اشتباهی با دوز بالا موجب مرگ او شده است که متوجه شدیم خانم پرستاری که کشیک بوده یک آمپول دیگر و اشتباهی به پدرم تزریق کرده که باعث شده پدرم دچار وضعیت بحرانی شود و ساعت پنج صبح فوت نماید
به او گفتم متاسفم و نمی دانم چه چیز دیگری می توانم بگویم که کمی از غم و اندوهش کم کند که دوباره گفت . گفته ایم ما دیه نمی خواهیم فقط با یکی از همان آمپول ها قاتل پدرم را قصاص کنید. گفتم پدرتان چند ساله بود گفت ۵۹ ساله . گفتم که می دانی نهایتا قتل غیرعمد اعلام می شود و او قصاص نمی شود گفت می دانم خودم حقوق خوانده ام اما جالب این است که این هفتمین مرگ مشکوک در آن بیمارستان دولتی ست و کسی یا پیگیر نشده یا اصلا شک نکرده است ؛ حتا پدر مامور کلانتری که آمده بود به بیمارستان را هم در آن بیمارستان کشته بودند
گفتم الان آن پرستار کجاست !؟ گفت راحت در محل کارش تردد می کند اما من کارم را تا آخرانجام می دهم و دست بردار نیستم الان هم نامه را باید از کمیسیون بگیرم و به کهریزک ببرم
اتوبوس بدون این که متوجه مسیرطولانی مان بشویم در ایستگاه آخر توقف کرد پیاده شدیم و بعد از خداحافطی هر کدام به سمتی رفتیم
این که چرا آن پرستار داروی اشتباهی به آن مرد بیچاره تزریق کرده حتما خود داستان غم انگیزی دارد که ما از آن خبر نداریم
دختر جوان می گفت گفته اند داروها همه چینی ست و مدام قربانی می گیرند و فاجعه می آفرینند
با خودم گفتم چرا در مملکتم جان آدمی این قدر بی ارزش شده و هیچ مسئولی برایش مهم نیست که چه به سر مردم می آید
گفتم به گوش جناب وزیر بهداشت چگونه این خبر را برسانم و از او بپرسم که اصلا حواسش به زیر مجموعه اش هست یا نه و آیا خبر بیمارستان های این مملکت را دارد یا ندارد که راننده ای سرش را کامل از ماشینش انداخت بیرون و سرم داد کشید آآآآی خانم حواست کجاست می خوای اول صبحی منو بدبخت کنی واز کار و کاسبی بندازی !؟ به خودم که آمدم متوجه شدم بدون آن که به چراغ توجه کرده باشم سرم را انداخته پایین و در حال عبور از عرض خیابان بودم. حرف ها و گریه های آن دختر تمام آن روز ذهنم را درگیر خودش کرده بود. امیدوارم هیچ دختری دیگرپدرش را این گونه و از سر سهل انگاری کادر بیمارستان از دست ندهد. امیدوارم وضعیت بهداشت درمان و داروی کشورمان رو به بهبود رفته و بهتر شود
امیدوارم ….