گشتی در شهر / ژیلا طبسی
ساعت از نه گذشته است . اکثر چهره ها خستگی را فریاد می زنند. دست فروش ها اما دست بردار نیستند. واگن های مترو را شبیه جمعه بازار کرده اند. هر کسی جنسی را داد می زند . مردها هم داخل واگن زن ها در رفت وآمدند . آن ها هم می دانند زن ها دست به خریدشان بهتر است. در میان خستگی مسافران و سر و صدای ناهنجار دست فروش ها ، مرد جوانی بعد از توقف قطار در ایستگاه تئاتر شهر با آکاردئونش وارد قطار می شود و سعی میکند آهنگ های شادی را بنوازد. نه کسی به اون توجه می کند نه به آهنگ های شادش . کسی حتی یک پاپاسی هم کف دستش نمیگذارد. از کنار من رد می شود ، گوشی را می گیرم سمتش ناگهان قطار به ایشتگاهی میرسد که قرار است پیاده شوم. دور می شوم از او و از همه ی نگاه های خسته ی مسافران و داد و فریادهای دست فروشان . دهنم اما درگیر این سوال می شود که به راستی سهم مردم ما از شادی چه قدر است !؟