برای گلایه های فاطمه قدیمی از اتفاقاتی که درکراکوف لهستان برایش افتاد
” گریه نکن خواهرم ؛ در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟ “
[بند آخر از رمان “سووشون” نوشته سیمین دانشور]
این یک – تکه – کتاب را زمانی که هنوز چیز زیادی ، ازسیاست سردر نمی آوردم (هر چند که من در شهری بزرگ شدم که با همه ی کوچکی و دور نگه داشته شدن عمدی اش از رشد و توسعه ، همیشه بوی سیاست و اتفاقات بد سیاسی می داد ) معلم ادبیات دوره ی راهنمایی ام درصفحه ی اول کتابی نوشت و به خاطرعلاقه مندی ام به زنگ انشا و شعرو داستان آن را به من هدیه داد . حالا هم من آن را نه بر صفحه ای از کتاب که اینجا برایت می نویسم و نوشتنش را بهانه ای می کنم که بگویم :
ازاین همه رنجی که برما می رود دل آزرده نباش خواهرم ؛
اگر که به لهستان رفته ای و تنها نماینده ای بوده ای که هتلت را هنوزمشخص نکرده بودند ، اگر که در دقایق آخرتوانستی مجوزرفتنت را بگیری ، اگر که حساب های شهرداری مسدود بود و بدون پول به آن جا رفتی ، اگر که مثل اصفهان نبودیم که کارهامان را ده روز پیش ترهماهنگ کرده باشیم
اینجا اگر همه ی کارهامان ، خوب پیش برود باید به یک چیزها مان شک کنیم ؛ مثلا به چشم هامان ، گوش هامان و حتی گاهی به عقل مان ، که خدای ناکرده ، نکند پاره سنگ برداشته باشد !
و این ها هیچکدام شان تعجبی ندارد چرا که ، اینجا در سرزمینی که ما زندگی می کنیم به واسطه ی همه ی اتفاقات خوب و بدی که در آن افتاده ، درخیلی ازچیزهای خوب ، از آخر اول شده ایم ودربعضی چیزهای بد از اول ، اول . مثلا در بین همه ی کشورهای جهان رتبه ی اول را درعصبانیت و افسردگی به دست آورده ایم
در زمینه ی فساد هم که این روزها دست افغانستان را هم از پشت بسته ایم !
در رشت هم که همه چیز نور علی نور است / برنامه ریزی های درستی نداریم / سالی یک بار شهردار عوض می کنیم / اول با همه می جنگیم و می رویم از استان دیگر شهردار می آوریم / بعد هنوز یک سال نشده میخوایم زیر پایش را خالی کنیم / می بینیم استیضاح هزینه دارد ؛ تصمیم می گیریم کاری کنیم خودش بگذارد ، برود / اعضای شورای شهرمان ، گاهی بعضی هاشان شهر خلاق را نشانه می روند برای مصاحبه های پر زرق و برق شان و جناب علوی هم به من در پیاده راه غیر فرهنگی ، می گوید همه را بزن شهر خلاق خوراک را نزن !
نمی دانم این بزن بزن را چه کسی در این قحط سالی دغدغه مندی مسئولین به راه انداخته است که بهانه داده است دست همه
و واقعا نمی دانم از چه سال شمسی بود که انتقاد به جا و منصفانه درشهرمان ، شد زدن و البته با این سیستمی که بعضی رسانه ها در رشت راه انداخته اند و هی زده اند و هی باج گرفته اند و بسیار بسیار هم بهشان ، مزه داده است ، بنده خدا حق دارد که همه را زننده ببیند
فقط خدا به داد برسد که بکش بکش راه نیفتد !
این ها را گفتم تا بدانی ، همین ها برای هفت نسل مان کافی ست که دردهامان بزرگ ترجلوه کند و نداشته هامان بیشترخودشان را به رخ بنمایانند. چه بگوییم که محرومیت هامان از سرنداری مان نیست از سر دعواهای راست و چپی ست که این سال ها راه افتاده و دودش هم فقط به چشم ملت بیچاره رفته است
سخن کوتاه می کنم که می دانم مردم این روزها از سر کلافگی و بی حوصله گی شان که ناشی از وضعیت بد اقتصادی و دیگر اتفاقات بدی است که هر روز اخبارش به گوش می رسد ؛ حتا دیگر حوصله ی خواندن چهار خط حرف حساب یا بی حساب را هم ندارند
اما دوباره برایت از نومی نویسم ؛ گریه نکن خواهرم درخانه ات درختی خواهد رویید ودرخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت…
خوب نوشتی بانو……..مگر خانم قدیمی را هم دارند دوباره اذیت می کنند!!!؟؟؟در عوض یکدیگر را که برای میز مناسب نیست ومدیر کلی را نمی فهمد مانند آن مترسک کوکی در ورزش نشانده اند تا حرمت واصالت یک استان را باآدم های فرومایه وفاقد اخلاق اقتصادی واجتماعی از هم بپوشانند. .یکی از راه های تجزیه کشور همین است فرومایگان تهی از اخلاق وتدبیر را در پست های مردم نواز قرار دهند….ورزش وآموزش وپرورش ودانشگاه با نسل های به روز شده سروکار دارند….پادنگ