[su_note]در حاشیه ی دعوت استاندارگیلان ازمدیران رسانه ها[/su_note]
حوالی ظهر، هلی کوپتر بر بالای محله ثابت موند؛ کمک خلبان به کسی که کاغذ ها توی دستش بود با اشاره گفت بریز پایین . خلبان گفت : اسم این محله چیه !؟ کمک خلبان گفت : بخون رو ورودی محله نوشته . گفت چیه !؟ ُزقنبود !؟ ِزقنبود !؟ کمک خلبان گفت شایدم َزقنبوده . بذارسرچ کنم تو گوگل ببینم ، اما هرچه تلاش کرد به خاطرسرعت پایین اینترنت گوشیش جواب نداد ؛ شروع کرد به غرزدن که آخه این چه وضعشه !!؟ یکی بگه تلگرامومی خواستین بترکونین ، دیگه چرازدین نتو ترکوندین !؟ کسی که کاغذا توی دستش بود گفت : قربان چی کار کنم ؟خلبان گفت نریز، اسم این محله تو لیست مون نیست . اینجا آدم مطبوعاتی و رسانه ای نداره . کمک خلبان نذاشت حرفش تموم بشه گفت : آقای خلبان معلومه کلا ازاوضاع مملکت بی خبریا. اینجا توی هرمحله چند تا سایت زدن؛ نداریم چیه بریزهمینجا بریم پسر
کاغذا روریختن و دورشدن.ازاهالی محل اول جعفررسید یکیشوبرداشت ودید که روش نوشته : دعوتنامه . خوشحال شد ودوید سمت عطاری بابا پستچی.بعد ازاون اهالی محل یکی یکی سررسیدن. بابا گفت چیه جعفل دیگه چی شده ، هلی کوپتر اینجا چی کال داشت !؟ گفت دعوتنامه ریختن برامون .بابا گفت بازچه بازی دل آولدن!؟ موضوش چیه!؟ گفت موضوعی نداره، فقط چنتا شرط داره . گفت چی !؟ گفت قبل ازرفتن باید قد و وزن و رنگ موهاتو، دور کمرتو خلاصه همه چی تو براشون بفرستی تا ببینن مورد قبول هستی یا نه. بابا عینکشو جا به جا کرد و گفت: مگه قَلاله شو بَلگُزال کنن !؟ گفت نه . مقامات اول دعوت مون کرده . گفت تحت چه عنوانی !؟ گفت : اهالی رسانه. بابا زد زیرخنده گفت اهالی لِسانه به اهالی محله ی زقنبود چه لَبطی داله!؟ گفت خوب حتما یه ربطی داره دیگه .گفت دیگه چی ؟ گفت باید اعلام کنی سوال دارید خودتون یا خبرنگارتون یا نداره . بابا از پشت پیشخون اومد بیرون و گفت: جَعفل بُلوبیلون حوصله موسَل بُلدی ، آخه اگه خَبل نِگالی سوال نداشته باشه مگه اسمش خَبل نِگاله !؟ جعفر گفت پس چیه !؟ گفت بقالِ سَلِ کوچه
جعفرگفت بحث کردن با تو فایده نداره من میرم اهالیو آماده کنم . رفت واهالیو که هر کدوم یه کاغذ تو دستشون داشتن دورخودش جمع کرد و گفت : چون این نشست خیلی مهمه باید با کلاس و دیسیپلین خاصی بریم . مردا همه یه جور لباس می پوشن زنا هم نمیان . صدای چنتا زن دراومد که اینجا هم میخواین تفکیک جنسیتی راه بندازین !؟ یعنی چی ، مگه اینم انتخاباته که میگین زنا نباید رئیس جمهور بشن ، میترسین وسط جلسه بزان !؟ جعفر گفت اونجا نامحرم زیاده همین که گفتم زن جماعت نباید تو سیاست دخالت کنه . پریوش ، آرایشگر محل که خیلی بهش برخورده بود به زنای دیگه اشاره زد که بریم داخل آرایشگاه کارتون دارم. به همه شون گفت بعد ازظهر بیایین موهاتونو یکی یکی رنگ کنم پولشم ازرایانه ها تون قسطی بدین . یکی اززنا گفت یارانه پریوش خانم نه رایانه ! پریوش فریاد زد وسط حرفم نپر دانشمند. خوب گوش کنین چی میگم این چند روزم همه رژیم می گیریم چون از قرار قد و وزن و تیپ و ظاهر خیلی مهمه. به مرداتونم نمی گین چه خبره ، خودم یکیودارم میگم ما رو یه راست ببره اون تو. یکی گفت چی کاره ست !؟ گفت یکی از مشاورای مقاماته . دوباره یکی پرسید سوالو چی کار کنیم !؟ ما که نمی دونیم چی بپرسیم ! پریوش گفت حالا مثلا تو سوال نپرسی نمیشه !؟ تازه گیریم سوال هم پرسیدی کی میخواد جواب بده بهت !؟ یه جوری می پیچوننت که دیگه سوال کردن یادت بره ! درضمن مگه نمی بینین یه جوری محترمانه گفتن که دیگه کسی سوال نپرسه
جعفر، خیاط محله روصدا زد وگفت : یکی یه دست کتورک می دوزی برای مردای محله . رحیم خیاط گفت کتورک دیگه چیه !؟ گفت یه لباس مخصوص پیانیست هاست که تو ماهواره دیدم . مشتی رمضون گفت : مگه شما ماهواره هم دارین !؟ گفت از مال همسایه یه سیم کشیدیم ماهواره مون کجا بود آخه. بعد گفت: عکسشو تو تلگرام برات می فرستم . رحیم گفت :بالاخره فیلترشکنو گیرآوردی نصب کردی !؟ جعفر گفت چی فکر کردی مثل این که من مشاور مقاماتما ، اندازه ی اینا رو بگیر تا پارچه شو فراهم کنم
بابا کرکره ی مغازه شو کشید پایین ودرحالی که یه شیشه ی بزرگ داروتودستش داشت به جعفر نزدیک شد صداش زد و گفت : دعوت تون چه لوزیه جَعفل ؟ جعفر گفت عصرسه شنبه ساعت ۶ . گفت این دارویی که ساختم همه تون بخورین تا به قد و وزن مناسب اونا برسین . جعفر گفت چی هست ، با چی ساختی !؟ گفت همون داروی همیشگی. گفت : یعنی داروی اجابت مزاج !؟ گفت آله. گفت بابا دیگه چرا !؟ گفت هم بلای تَوهّمی که زدین خوبه ، چون فکل میکنین لِسانه ای هستین ؛ هم بلای خَبلنگالایی که اون روز میان وسوال نَدالن ؛ اگه اینو بخولن حتمن تولید سوال میشه بلاشون. شیشه رو داد دست جعفرو درحالی که داشت از اونجا دورمی شد گفت : جعفل به مقامات اولتون بگو بابا سلام لِسوند و گفت : نگلان نباش ؛ خدا لوشُکل این لوزا ، مدیلای لسانه لو ، اکثل شونو یه جا مشاول کلدین که سوال نپلسن و همین جولی لاه به لاه هم دالن تعلیفتو می کنن. بَلای خبل نگالام که دیگه جونی نمونده از بس ازصبح تا شب پی یه لقمه نون این َول اون َول می زنن که سوال کلدن یادشون لَفته. بگو بابا گفت نَگلان نباش همه دلساشونوخوب خوندن وکسی سوالی نَداله . بگو ولی من اگه بیام که نمیام ؛ کُفل نمیگم سوال دالَم ؛ یک تِلیلی مَحال دالم