لبخند بزن!
با کسانی که زبانشان را نمیدانی
لبخند تنها زبانی است که همه میفهمند”. کارم شده بود اول صب گیر دادن به آقاجان قبل از سوار شدن به سرویس،
کنترل چاه مستراح برای فروش کود انسانی به کامیون داران،کلنجار رفتن با عکس تلسی والاس ،شنا در بحر حوض خانه.
گاه گاهی هم می آمدم از لج پسربچه های محل دختر ها رو مورد لطف و عنایت قرار می دادم.اما یکی شون به اسم پری (به خاطر چشم های درشتش این اسم رو براش انتخاب کرده بودم)از سر خجالت هیچوقت دست از عروسک و چارقد مامانش نمی کشید.آویزان می ماند تا آخر نمایش زدو خوردپسر بچه ها.بعدش یک پشت چشم نازک می کرد و می رفت داخل خانه اشان.این حرکت همیشگی ش بود.نه لبخندی،نه حرفی.حسابی لجم رو درمی آورد.دوس داشتم بگیرم کله ی عروسکش رو بکنم.مادر پری دوست جون جونی طوطی خانم بود.این رو از جلسات طولانی مدت دم درب حیاتشان فهمیدم.طوطی همیشه یک مینیژوپ می پوشید و چادر گل گلیش رو زیر بازوها جمع می کرد تا ساق پاهای سفیدش رو به نمایش بگذاره.کم کم مادر پری هم به همین شکل و شمایل درآمد.می نیژوپ کوتاه و چادر زیر بغل و ساق پاهای جوندار!
سال۵۷از راه رسیده بود.خیابون ها و محله ها به شکل عجیبی در آمده بودن.روی دیوارها عکس می کشیدن با دایره ی سیاهی روی سرش.خط خطی های عجیب و غریب و گاهی هم وارونه بودن!
یکبار از سر کنجکاوی بچه گانه از مادر پری پرسیدم:
روی دیوار چی نوشته؟
این عکسها چیه؟
گوشه ی چارقد رو از لابلای دندوناش ول کرد و با غیظ گفت:
آخوندس!
بعد دست پری رو گرفت درو محکم کوبید و رفت.تابستان۵۷ با همه ی شوروحالش ته کشید ومی بایست آماده می شدیم برای رفتن به مدرسه .اولین سالی بود که درس خوندن و کیف و کفش و روپوش یقه سفید رو تجربه می کردم.کلافه بودم از رفتن به مدرسه.احساس می کردم دیگه اون آزادی برای جفتک چارکوش زدن وجود نداره.صبح اول مهر وقتی با سرکچل و مامان رفتیم سمت مدرسه پری هم با مامانش دم درب مدرسه ایستاده بودن.موهاش رو از وسط فرق باز کرده بود و به اطراف با روبان قرمز بسته بود.به چشمای درشتش می آمد.مادرش سلام کوتاهی داد و رفتیم داخل برای مراسم کلاس بندی.
داخل صف ها جابجا مون کردن.دختر خانم ها جلوی صف و آقا پسرها پشت سر آنها.داخل کلاس هم به همین صورت دختر خانمها میزهای جلو و آقا پسرها میزهای عقبی!
خانم معلم آمدند و بعد از معرفی خودشان نوبت به معرفی دانش آموزان شد.به دقت گوش می کردم تا ببینم اسم پری چی هستش.نوبتش شد.خانم معلم پرسید :
اسمت چیه دختر قشگنم؟
مهری!
مهری چی؟
نیکزاد
همان موقع برگشت به سمت نگاه من.
خیابان بزرگمهر / قسمت سوم