ما کشته های بی نبردیم….

  • ۱۳۹۹-۱۱-۱۱

گشتی در شهر / ژیلا طبسی

زن بیرون ایستگاه متروی انقلاب ، ابتدای خیابان آزادی ایستاده است. یک طرف چادرش که از طرف دیگر بلندتر است ، آن قدر روی زمین کشیده شده که رنگ خاک به خودش گرفته . آن قسمتی هم که لای دندان هایش گیر کرده از فرط ساییده شدن سوراخ شده است.

 

گوشی کوچک قدیمی توی دستش راستش دارد که آن را محکم چسبانیده به گوشش و سر آن کسی که پشت خط است داد می زند .

 

ندارم ندارم از کجا بیارم لعنتی…

 

حواسش به عابرانی که گاهی تند و با عجله و گاهی هم با مکث کوتاهی از کنارش رد می شوند نیست . گاهی می زند زیر گریه و ماسکش را جا به جا می کند.

 

زنی با موهایی که تکه ی بزرگ سفیدی روی پیشانیش ریخته است.

آهسته آهسته به او نزدیک می شوم تا مبادا از کنجکاوی ام بیشتر در هم بریزد.

کنارش می ایستم و به دیوار تکیه می دهم اول حالت تدافعی می گیرد بعد با صدایی که می لرزد می گوید : از دور بست نبود اومدی نزدیک تر که چیو بفهمی !؟

آهسته می گویم کاری از دستم برمی آید میگوید از تو گنده ترها کاری نمی کنند از یه زن مگه بیشتری ؟

از این که موفق می شوم او را وادار به صحبت کنم حالم کمی بهتر می شود. اما او ناگهان تلفنش را قطع می کند و به سویم حمله ور می شود.

زن : برو دیگه از جونم چی می خوای لعنتی

ماسکم را میکشم پایین صورتم را که کامل می بیند آرام می شود می گوید چه کاره ای چرا نمی روی پی کارت

می گویم فعلا که کاری ندارم . نیشخندی می زند و می گوید هه ، نکنه تو هم مثل من بیکاری و دنبال کار می گردی . با زیرکی می گویم پس دنبال کاری. گوشی اش را می اندازد داخل کیفش . ماسکش را برمی دارد و چشم هایش را درشت می کند وبا همان صدایی که مدام می لرزد می گوید : مگه کاری سراغ داری ؟ بعد می گوید هه من خرو ببین خودش بیکار بعد می خواد برای من کار پیدا کنه !

می پرسم تحصیلاتت چیست چه هنری داری خانه ات کجاست اصلا هر چه را که لازمه بدونم بگو بلکه بتونم جایی معرفیت کنم.

ناگهان از آن حالت تمسخر بیرون می آید و با صدای بلند می زند زیر گریه آن قدر صدای گریه اش بلند می شود که همه متوجه او می شوند. . دستش را می گیرم و می برم ته کوچه

زانوهایش درد می کند پای راستش را روی زمین می کشد و می گوید آن قدر خانه ی مردم کار کرده ام که دیگر جانی برام نمانده

من : اهل کجایی

زن : اهل همین تهران خراب شده ام.

من : پدر، مادر ، شوهر ، فرزند کسی را نداری!؟

دنبال دستمال کاغذی توی کیفش می گردد من اما زودتر یکی اش را به او می دهم.تلفنش دوباره زنگ می خورد . پشت خط کسی داد می زند.

رنگش می پرد . چادرش را روی زمین می کشد و راه می افتد. پشت سرش می دوم. بدون این که به طرف راست و چپ خیابان نگاه کند و منتظر تغییر رنگ چراغ راهنمایی بماند به راه رفتنش ادامه می دهد. راننده ی پراید سفید رنگی پایش را با سرعت روی ترمز می گذارد سرش را از شیشه بیرون می اورد و می گوید مگه کوری زن. فحش های دیگری هم می دهد.

زن بی توجه با عجله دور می شود.

جا می مانم…

چراغ زرد می شود ، سبز می شود ، قرمز می شود ؛ برخلاف چهره ی آن زن که فقط زرد بود و زرد بود و زردتر می شد …..

#زنان_کار

#زنان-خیابانی

#فقر

#چراغ_قرمز

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب