یادداشت سردبیر
اختصاصی پستچی نیوز – شاید فعالیت رسانه ای والبته نوشتن دربعضی مواقع سخت ترازمواقع دیگرباشد. این که بر اثراتفاقات پیرامونت دستت به نوشتن نرود ،حالت آشنایی برای نویسندگان ، مخصوصا روزنامه نویس ها است.
در طول یک سال گذشته که پربود ازفرازونشیب های گوناگونی که نوشتن شان گاه سخت ترازهردوره ی دیگری می نمود، سعی کردیم تا آن جایی که ازدست مان برمی آمد ،هم استانی های عزیزمان را درجریان خبرهای گاه خوشایند و گاه ناخوشایند بگذاریم . ازبیان اظهار نظرها و دیدگاه های افراد سرشناس گرفته تا بیان آمال وآرزوها مان ، منظور از”مان” خودمان و مردم عزیزمان هستیم که هم چنان قلب مان برای شهر، استان و سرزمین مان می تپد.
سعی کردیم صداقت داشته باشیم درانتقال شنیده ها وقضاوت هایمان را دخالت ندهیم .
به نداشته هامان پرداختیم و به همه ی آن چیزهایی که دوست داشتیم داشته باشیم اما نداشتیم.
به محیط زیست ، به طبیعت ، به اقتصاد و گردشگری ، به جامعه ، به فقری که هردم قربانی می گرفت وبه شهرمان که به خاطرضعف مدیریت شهری که ناشی از اعمال سلیقه ی نادرست اعضای شورای شهر ، شهرداری اش تبدیل به محله ی برو بیا شده است و به همین دلیل هیچ اتفاق خوبی درزمینه ی عمران و آبادانی اش صورت نگرفته است.
اما این که چه قدردررسیدن به اهداف مان موفق بوده ایم برای خودمان نیزهنوزمعلوم و مشخص نیست. .
گاهی درابتدای شروع کاربه وقت آماده سازی صفحه ی هشت ماهنامه ای که داشتیم و طنزبود کلی من و سعیده موسوی ، طراح و صفحه آرامان با هم می خندیدیم و خدا می داند از روزی که دیگرنتوانستیم طنز بنویسیم و صفحه ی هشت را به اجبار کردیم صفحه ی سیاسی ، یا دیگر نتوانستیم بخندیم یا چه قدروسط خنده هامان زدیم زیرگریه یادم نمی آید اما ازشما چه پنهان که گاهی وسط گریه هامان نیزمی زدیم زیرخنده ! آدمی ست دیگر ، دیوانه شده بودیم انگار…
اما هرچه بود کشیدیم خودمان را وماهنامه را درایامی که شاید اززورتورم و گرانی کاغذ ، کاررسانه ای چاپی کردن، خودش نوعی دیوانگی به حساب می آید درازدحام سایت ها و پایگاه های خبری که …
بهتر است مثل همیشه بگذریم
آمدم بگویم کاستی ها را ببخشید. با این که همیشه دست مان خالی بود و دلمان پراما ، سعی کردیم این پروخالی ها را با هم درآمیزیم تا عصاره اش امیدی بشود برای فردایی بهتر.
آمدم تا دراین چند خط دل گویه یا به قول یکی ازهمکاران روزنامه نویس سابقم ، دل مویه هایم ، کمی ازرنج سرپا ماندن مان بگویم . از لحظات سخت کار کردن درشرایط بد اقتصادی واجتماعی و روحی و روانی مان .
از لحظات سخت انجماد . ازیخ زدن دست ها و کرخت شدن انگشت هامان. ازننوشتن مان و گاهی راه بردن قلم های بی رمق مان روی صفحه ی بی جان کاغذ و یا چه فرقی میکند صفحه ی کامپیوتر، فقط برای اعلام این که هنوز زنده ایم و نفس می کشیم .
با این که سرآغازتا پایان این یادداشت کوتاه ، پرازغصه ها و نداری هامان بود اما می خواهم تاکید کنم که هم چنان معتقدیم امید، آخرین چیزی ست که می میرد وچه خوشبختیم که هم چنان درما زنده است و قصد مردن ندارد ؛ حتی اگر قلم هامان بشکند و خود نیزبمیریم .