گزارشی کوتاه از حضور کودکان کار در یکی از چهار راه های رشت
ژیلا طبسی؛ روزنامه نویس
اختصاصی پستچی نیوز / سرویس اجتماعی
پسر بچه ای هشت ، نه ساله در حالی که جعبه ی آدامسی در دست دارد در چهارراه بهشتی دیلمان موقعی که چراغ قرمز می شود لابه لای ماشین ها می دود مثل چنتای دیگری که آن ها هم چیزهایی در دست دارند .
یکی چند شاخه گل ، یکی چند جفت جوراب ، دیگری واکس و این یکی هم چند بسته آدامس. کودکانی که بی تعارف دارند توی خیابان بزرگ می شوند !
او که جعبه ی آدامس در دست دارد و از بقیه کوچکتر است وقتی چراغ سبز می شود می دود سمتم . راننده ای که نزدیک بود او را زیر بگیرد ، فحش ناجوری می دهد و با سرعت رد می شود .
با سرعت خودش را به من می رساند ؛ خاله خاله یه آدامس می خری ؟ میگویم پول خرد ندارم . میگوید خب پس یه شام میخری ؟ خواسته ای مشترک بین همه ی کودکان کار کشور !
میگویم پسر جون من هنوز خودم هم شام نخوردم ، آدامست رو بیار ببینم چی داری . با خوشحالی جعبه را می گیرد سمتم . یکی را برمیدارم یه ده تومنی میذارم توی جعبه ش و راه می افتم . او هم دوباره خودش را به ماشین های پشت چراغ می رساند.
راهم را سمت کوچه کج می کنم . همیشه وقتی فکر و ذهنم درگیر چیزی ست از کوچه پس کوچه ها رفت و آمد می کنم.
از شما چه پنهان آخر شلوغی خیابان را دوست ندارم . به کودک آدامس فروش فکر میکنم و به لبخند رضایتش از خرید یک بسته آدامس و به بچه های دیگری که روزانه همه جوربرخورد و نگاه را تحمل می کنند . به کودکانی که کار و فروش را برای خود تبدیل به بازی کرده اند. کودکانی که سرنوشت شان به خیابان و عابران و نداری و فقر پدر و مادرشان گره خورده است .
کودکانی که به جای استفاده از امکانات آموزشی و حضور در کلاس های فرهنگی و هنری در خیابان فحش های رکیک را مزمزه می کنند و یاد می گیرند و نثار هم می کنند وقت شوخی ها و دعواهاشان !
کودکانی که در خیابان بزرگ می شوند و اگر اقتصاد مملکت به این سمت و سو کشیده نمی شد ، ساده بگویم لااقل خیلی هاشان می توانستند در خیابان بزرگ نشوند.
دلم می سوزد هم برای کودکان کار هم دیگر کودکانی که خانواده هاشان زیر فشار تورم و فقر کمر خم کرده اند و هم تمام هم وطنانی که بارها گفته ام ؛ خیلی وقت است دودوتای زندگی شان دیگر با هیچ منطق ریاضی چهارتا نمی شود و متاسفم از این که کاری از دستم برنمی آید. کاش حداقل می توانستم یکی شان را از خیابان بکشم بیرون تا زندگی اش جور دیگری رقم بخورد اما …