این خانه قشنگ است ولی خانه ی من نیست…

  • ۱۴۰۳-۱۲-۰۷

به اعضای جبهه ی اصلاحات گیلان

ژیلاطبسی / روزنامه نویس

اختصاصی پستچی نیوز – مرد میانسالی که توی کافه روبه رویم نشسته هربارپکی به سیگارش می زند و ازپنجره به بیرون خیره می شود ، نمی دانم اوهم که مثل من دست خودش را گرفته و به کافه آمده چه قدر غرق در تنهایی خویش است .ته سیگارهایش را جوری در زیرسیگاری با فشارخاموش می کند که انگار دارد به جای کسی که به هر دلیل زورش بهش نمی رسد ، انتقامش را از ته سیگارهای بیچاره اش می گیرد . با هرسیگار ، سیگار بعدی اش را روشن می کند و ته مانده ی قبلی را با فشار له می کند ومی کُشد. بی اعتنا به چایش که سرد شده همچنان خیره به بیرون است .

آخرمی دانید تنهایی گاهی آن قدرغیرقابل تحمل می شود که مجبور می شوی درروزی که قرار بود برف ببارد و نبارید درحالی که سرما بدون اعتنا به دروغ های این روزهای سازمان هواشناسی تا مغز استخوانت می نشیند ، دست خودت را می گیری و در حالی که کوله ات را به یک طرف شانه انداخته ای آهسته قدم برمی داری و راه می روی و می روی و می روی تا به کافه ای آشنا درطبقه ی فوقانی یک برج برسی.

عصر دوشنبه است ، فردا که بشود ، درست یک هفته ازآن اتفاق لعنتی می گذرد ؛ همان که مرا کوبید ، فرو ریخت و ازنوع ساخت. همان که هیچ کس هیچ قدمی برای درست کردن خرابکاری های آن چند نفربرنداشت و هیچ کس حتی سراغم نیامد! کسی چه می داند شاید عده ای آن دو نفر را تحریک کرده باشند یا چه می دانم یکی آن یکی را که منجر به نوشتن آن متن لعنتی شد . شاید خیلی ها دلشان خنک شد وقتی صدای گریه هایم را در هر ویسی می شنیدند !

آقای رئیس زنگ زد که عذرخواهی کند ولی مگریک عذرخواهی تلفنی می تواند سخت ترین و بدترین روزها و شب هایی را که بر تو گذشته التیام بخشد !؟

-نمی دانم چرا فکرمی کنید دیدارم با استاندار ربطی به اتفاقی که برایم رقم زده اید دارد –

نامه ی سرگشاده ای نوشتم ، ایشان خواندند وبعد صحبت ها و درد دل هایم را شنیدند . خواهشی که ما ها از شما داشتم و انجام نمی دادید!

اما شما چه !؟ شما در این یک هفته چه کردید !؟ مگربارها نگفته بودید که همگی عضو یک خانواده ایم . راستی گفته بودید یا ما جوان ترها خودمان دچارتوهم شده بودیم !؟ مگرمی شود درخانواده ای دو فرزند یک فرزند را بزنند، لت و پارکنند و بزرگترها فقط تماشا کنند ! یک نفربزرگ ترتان که در سفرخارج به سرمی برند وتازه بعد ازپنج روز ریش سفید ترین تان می آید و دوپهلو با من هم دردی می کند ؛ بعد او را که کتک خورده و ترکیده سرزنش می کنید و پیغام می فرستید که دیگر تمامش کن و”مظلوم نمایی” را کنار بگذار! و آن ها که کتک زده اند مثل گذشته عزیز باشند و دوباره بعد از چند روز سر و کله شان درگروه پیدا و میدان داری کنند وهمین و تمام!

عدالت اجتماعی که نداریم ؛عدالت درخانه را هم ازما دریغ می کنید !؟

به کسی که قربانی این اتفاق بد بوده ، به گریه هایش و هق هق کردن هایش می گویید مظلوم نمایی !؟ کدام مظلوم نمایی !؟ چه چیزی را باید تمام کنم !؟آخرمگرمن چیزی را شروع کرده بودم که باید الان تمامش کنم !؟ آخرمگرمن کاری به کارتان داشتم و زورم به انتصاب های درست و نادرست تان می رسید که بعد از آن اتفاق برای یک دلجویی در شان و شخصیتم قدم برنداشتید !

 نه تمام نشده است ، نه تمام نمی شود.

فقط بگویید سکوت تان را به حساب چه چیزی باید بگذارم !

چرا خودتان را زده اید به نشنیدن و ندیدن !

یادتان باشد حرمت شکنی که باب شود و بازی کردن با آبروی اعضای خانواده اگر ادامه یابد فردا دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود ؛ از این دست افراد که مرا آزرده اند باز هم یافت می شوند میان تان .

خوب است بدانید زخمی که زده اید هنوز گرم و تازه است. گرچه تنهایم گذاشتید اما یادتان باشد من دراین تنهایی گم نخواهم شد و زخم هایم را از گذشته تا اکنون یکی یکی خواهم شمرد.

سکوت هاتان را به خاطرخواهم سپرد اما هرگزصدایم را خفه نخواهم کرد و قلمم را پایین نخواهم گذاشت.

گویی همه ی این سال ها سایه ای بیش نبودم. گویی بودنم ، نبودن بود . گویی سرنوشت مان این بود که فقط بدویم تا عده ای به ساحل آرامش برسند.

ما زنبورهای کارگر بودیم و آن عده ی همیشه برخوردار، ملکه

من از این خانه می روم ، درست تر بگویم من از خانه ی قشنگ تان رفته و ترک خانواده کرده ام اما بدانید سکوت تان از هر زخمی کاری تر، بی اعتنایی تان از هر طعنه ای تلخ تر و همدردی دو پهلوتان ازهر دشنه ای تیزتر بود.

کسی به من بگوید آیا خانه ای که فرزند زخمی اش را نادیده می گیرد و تنهایش می گذارد ؛ هنوز نامش خانه است !؟

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب