ژیلاطبسی؛ روزنامه نویس
اختصاصی پستچی نیوز – دیروز حوالی ساعت نه صبح رفته بودم استانداری برای پیگیری وضعیت یک پروژه؛باید به طبقه ی پنجم می رفتم. کلید آسانسورطبقات فرد روفشردم. منتظرموندم دربازشد، دو سه نفری داخل آسانسوربودند؛ ناگهان چشمم روشن شد به دیدارجناب “مشاورعالی” که درمنتهی الیه سمت راست ایستاده بود. گفتم سلام ” آقای خاص” وایشون خیلی محترمانه جواب سلامم رو داد .ازاون جایی که عینک بزرگی روی چشمم بود که مطمئنم اگه ناگهان درجمعی پدرم هم منو با اون عینک ببینه نمی شناسه، فکر کردم حتما ایشون منو نشناخته، یکم خیز برداشتم و روی پنجه هام وایسادم و آهسته گفتم ، طبسی هستم. تو اون لحظه نفهمیدم که ازشنیدن اسمم خوشحال شد یا ناراحت که البته احوالپرسی گرمی با من کرد و یکم تحویلم گرفت. با خودم گفتم ژیلا طبسی الان بهترین زمان برای گرفتن پستی مناسبه ، فرصت روغنیمت بدون و سریع تا تنورگرمه نون رو بچسبون. گفتم آقای مشاور،ممکنه حالا که اینجاییم یه حکم بزنید برام واین پوشه که دستمه شما هم یه طرفشو بگیرید، من هم یه سلفی بگیرم و بفرستم تو گروه ها وسریع رسانه ایش کنم و بگم آخ جون بالاخره منم موفق شدم مث اون بقیه صاحب پست و مقامی بشم؟ نگاه عاقل اندرسفیهی به من انداخت و گفت “پشتت کیه” ؟من سریع برگشتم و مرد جوانی رو که ازش خواسته بودم کلید پنج رو بزنه نشون دادم. گفت “منظورم اون پشته” گفتم کدوم؟ گفت “عجبا، چرا نمفهمی دختر !؟ می گم کیا حاضرن سفارشتو برای گرفتن پست بکنن” سرمو انداختم پایین گفتم آها فهمیدم ، هیچکی . دوباره پرسید “بابات چی کاره ست؟” با ذوق گفتم معلم بازنشسته . گفت “کسیو داری برات کت بکنه”؟ من که ازاین سوال خوشحال شده بودم گفتم بله ” آقای خاص” یکی هست که مدیرعامله و یه باربدون قرارداد پنج میلیون ریخت به حسابم و همه جا گفت دیدی بدون این که کارکرده باشی به حسابت پول زدم که البته پسش دادم. گفت “توپس دادی اونم گرفت” گفتم بله دیگه چون نگفته بود که این کارو کرده و توجمع آبروریزی کرد ودعوامون شد، شدید.”گفت کدوم جمع” ؟عینکمو روی بینیم جا به جا کردم و گفتم همون جمع دوستای مشترکمون دیگه. گفت ” اگه حاضره برات کت بکنه پس چرا پنج تومن زد، حالا که زد، چرا آبروتو برد وبدترازهمه چرا پسش گرفت!؟”
گفتم گیرندین دیگه “آقای خاص”. حالا اون یه نفرآدموجوگرفته بود، اولین بارکه مدیرعامل شده، اون نگفت پشیمونه ، همدستاشم معرفی نکرد، من نبخشیدمش ولی شما ببخش.
با زیرکی با آقای”مشاورعالی” تا طبقه ی هفتم رفتم بلکه دلش به رحم بیاد و یه سلفی بگیریم و تمام . ازم پرسید “مگه نمی خواستی طبقه ی پنجم پیاده شی!؟”
گفتم حالا شما حکممو بزن سریع برمی گردم طبقه ی چهارم . درحالی که ازکوره دررفته بود گفت” فکرکردی این جا خونه ی خاله ست والکیه پست گرفتن!؟” گفتم حالا باید چی کار کنم ؟ گفت “دکمه ی پنج رو بزن و برو پی کارت. نمی زنی خودم بزنم” گفتم “آقای خاص” تو روخدا، گناه دارم ، حالا نمیشه شما بشی پشت وهمه کس و کارم که یهوبه قول مادربزرگ خدابیامرزم” برزخ ” شد و گفت “پشت که نداری، سابقه و بیمه که نداری، کسی هم نداری که سفارشتو بکنه پس چه کوفتی داری آخه دختر!؟”
پیاده شد و من هم انگشت اشاره موگذاشتم روی دکمه ی پنج و تا می تونستم فشارش دادم. گوشیم زنگ خورد، گویا یکی ازهمونایی که دیگران براش کت کنده بودند، منو تواستانداری دیده بود وفضولیش گل کرده بود که اینجا چی کارمیکنی !؟ گفتم تو چه کارمی کنی؟ کسی قبل ازمن همکف روزده بود، به اشتباه پیاده شدم دربسته شد وچشم های منواتاقک آسانسوربا هم سریع رفتند بالا.
بین خودمون بمونه کسی که به من گفته بود پس چه کوفتی داری، ” آقای خاص” نبود، دوست ” آقای خاص” بود.
این روزها اماهرچه توی کتاب های لغت می گردم معنی درست از”کوفت” پیدا نمی کنم که به وضعیت این روزهای من شباهت داشته باشه ! شما می دونین کسی که هیچ کوفتی نداره یعنی دقیقا چه چیزی رو نداره و چطورباید می داشت درحالی که درمنجلابی ازانواع بی عدالتی های اجتماعی و اقتصادی وعدم شایسته سالاری درحال دست و پا زدن وخفه شدنیم.
می خواستم طنز بنویسم، در نیومد درعوض”کوفت” شد نشست روی دلم…..