ماجراهای من و حاج خانم

  • ۱۳۹۶-۰۵-۰۵

ماجراهای من وحاج خانم

ژیلا طبسی

امروزصبح بعد از بیدار شدن اصلا دلم نمی خواست ازجام بلند شم گفتم کی گفته آدم هر روز باید بره سرکار؟ کی گفته آدم باید هرروزسرموقع بره سرکار؟هوا هم که ازاول صبح این قدرگرمه تا یه ساعت دیگه خدا به داد برسه ! سرموبردم زیرلحاف و چشمامو فشار دادم تا دوباره خودمو بخوابونم . هنوزبا خودم کلنجارمی رفتم که بالاخره برم یا نرم که چشم تون روزبد نبینه . یکی انگشتشو گذاشته بود رو زنگ و امون هم نمی داد ! با خودم گفتم من که کسی روندارم بهم این جوری سربزنه بعدش این که زنگ داخل آپارتمانه حتما یکی ازهمسایه هاست ولی کی با من می تونست کارداشته باشه اول صبحی !؟  با خودم درگیر بودم پاشم، پانشم که شروع کرد به مشت زدن به در. پریدم و خودم رو به دررسوندم و تا درو بازکردم چشمم افتاد به یک عدد حاج خانم واحد روبه رویی با یه نون سنگک کنجدی تو دستش! نزدیک بود آخرین مشتش بره تو صورتم که گفتم واا حاج خانم اول صبحی چه خبر !؟ گفت خبرسلامتی خجالت نمیکشی هنوزتو رختخوابی !؟ گفتم حاج خانم دست بردار امروز نمیخوام برم سرکارحالام خداحافظ که پای راستشوانداخت لای درو گفت خداحافظ دیگه چه صیغه ایه !؟ دیدم سرکارنرفتی اومدم با تو صبحونه بخورم. گفتم ازکجا فهمیدین پوزخندی زد و گفت مثل این که یادت رفته حاج خانوم تون خانم مارپل ها !!؟ چرخی زد ومنوکشید کنار با رو فرشی قرمزش پرید توو یه راست رفت سمت آشپزخونه و شروع کرد به غرغرکردن که آخه مگه زن هم این قد شلخته و بی نظم میشه چرا ظرفای دیشبتو نشستی چرا چای دم نکردی چرا این قدرشب ها دیر می خوابی و من مونده بودم که با این بلای آسمونی چی کار کنم که اول صبحی رو سرم نازل شده که یهو یه جیغ بنفش کشید که چرا تو یخچالت هیچی نداری یعنی نون بیارم کره و پنیر و مربارو هم خودم بیارم با سرعت رفت سمت واحد خودش و با یک سینی پراز خوردنی های صبحونه برگشت. با خودم گفتم غلط نکنم باز این اول صبحی یه چیزیش شده معمولا کنجکاویاش شبا گل می کنه پس حتما کار مهمی داره که اول صبحی دست بردار نیست از تو آشپزخونه فریاد زد اول بگو چرا امروز نمی خواستی بری سر کار گفتم بعضی روزا خوب آدم حوصله نداره  می خواستم یکم دیرتر برم حاج خانم . گفتم حالا چی کارم داشتین که اول صبحی این جوری منوترسوندین گفت اول بگو این ماه رایانه ها رو میخوان بریزن یا نه گفنم رایانه ها نه حاج خانم یارانه ها گفت حالا چه فرقی میکنه گفتم خوب هرماه ریختن حتما این ماه روهم میریزن دیگه گفت حالا انگاری چه قدر هست هی نازمی کنن ته دل ادموخالی می کنن گفتم الان مشکل تون پرداخت یارانه ها بود که اینجوری فرود اومدین رو سرم گفت نه راستشو بخوای اومدم یه چیزی ازت بپرسم فکر کردم تو این ور اون ور آشنا زیاد داری ببین می تونی منو تو یه دانشگاه آزادی همین نزدیکای خودمون  بچپونی گفتم وااا حاج خانم الان تو این سن و سال بدون این که بذاره جمله م تموم بشه دست راستشومحکم کوبید رومیزو گفت یه بار دیگه اگه جرات داری فقط یه باردیگه راجع به سن و سالم صحبت کن. اصلا مگه تو می دونی من چند سالمه !؟ مگه هزار بار به توو بقیه زنای فضول همسایه نگفتم که بابای خدا بیامرزم شناسنامه ی خواهربیست سال  بزرگترمو گذاشته بود برای من !؟ گفتم نازی چرا درحق شما اجحاف کردن بعد چه جوری با این شناسنامه ازدواج کردین اونم نه یکی نه دو تا که چشم تون روز بد نبینه تابه ی نیمرو رو به طرفم پرت کرد و من به نشونه ی تسلیم دستامو مثل همیشه بردم بالاکه آروم شدو گفت بالاخره تودانشگاه آزاد اون بالا بالاهاش آشنا داری یا نه گفتم حالا چرا دانشگاه آزاد آخه !؟ در حالی که گیسای سفیدشو رو شونه هاش جا به جا می کرد گفت اولا که ازاسمش معلومه دانشگاه آزادیه و من دوست دارم تحت هر شرایطی آزاد باشم بعدشم مگه  اخبارو نمی خونی آخه چه جور روزنامه نگاری هستی تو !؟ مگه نشنیدی جناب نوریان گفته می خوان برای دانشجویان تسهیلات ازدواج فراهم کنن گفتم خوب این چه ربطی به شما داره گفت یعنی تو نمی فهمی چرا من پنج سال آزگار بی شوهر موندم و کسی دیگه نمیاد منو بگیره !؟ جوونای این مملکت مشکل مسکن دارن مشکل خرید ماشین و جهیزیه و هزار کوفت و زهر مار دیگه دارن که ازدواج نمی کنن پریدم وسط حرفش و گفتم حاج خانم جوونای این مملکت دارن که دوباره جیغ بنفشی کشید و گفت مگه من چند سالمه تو به این کارا کاری نداشته باش  فقط یکیو پیدا کن تا دیر نشده گفتم چه رشته ای ؟ چه رشته ای رو دوست دارین بخونین که گفت رشته ش اصلا مهم نیست اولا نزدیک باشه به خونه مون که حوصله ی سوار شدن متروهای شلوغو ندارم این همه آقای شهردار تهران ادعای مترو سازیش میشه بعد وضعیت جمعیت تو واگن ها رو می بینی . دیروز رفته بودم تره بارموقع برگشتن اولا تو هر واگنی که می خواستم برم نصف بدنم بیرون می موند نصفش تو و درش بسته نمی شد بعدشم رفتم اون تو اون قد منو کشوندن این طرف اون طرف که هی مثل بارباپاپا شکل و قیافه م عوض می شد ! کبودی رو بازومو نمی بینی !؟ معلوم نیست چشمات کجاها کار می کنه !؟ گفتم این که اولندش بود دومندش چیه !؟ گفت تو یه رشته ای منو ثبت نام کن که مردونه باشه و سر کلاس مون بیشترمردا باشن تا بتونم از تسهیلاتی که جناب نوریان گفتن هرچه زودتربهره مند بشم در ضمن یادت باشه که برای جلو انداختن وامم باید پارتی جور کنی یادت نره من باید سال نودوشش رفته باشم خونه ی بختا دختر.  اینو گفت و با سینی صبحونه ش از درخارج شد..

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب